آقای بنفش

لبخند بزن ، دنیا به لبخند تو محتاجه :)

لبخند
یک منحنی ساده است
که میتواند هزاران بار معجزه کند
چرا از هم دریغ کنیم ؟
پیامبر شادی هارا ...

۱۵ مطلب در دی ۱۳۹۴ ثبت شده است

یه موضوع مهمی رو میخوایم به یکی بگیم ، تو تلگرام بهش پیام میدیم ولی متوجه نمیشه ، توی واتس اپ پیام میدیم که فلانی تلگرامتو چک کن ، ولی خب بازم متوجه نمیشه ، بعد اس ام اس میزنیم که برو اون واتس اپ کوفتیت رو نگاه کن که خب کی اصن متوجه اس ام اس میشه ؟ بعد زنگ میزنیم که بگیم لامصب اون پیامتو بخون که خب طبق معمول گوشیها سایلنته و متوجه نمیشه ، بعد زنگ میزنیم خونه ی طرف که بگیم توروخدا گوشیتو لااقل جواب بده ولی طرف خونه نیست ...

ولی خدا نکنه یه عکسی که نمیخوای همه ببینن رو بذاری رو پروفایلت ، نوه عمه ی مادربزرگ پونه بهت پیام میده میگه عه عکستو :|

بخدا تو مسلمون نیستی کریم :)))))))

  • آقای بنفش

خسته از کار برگشته ام با کیسه های پر از خرید ، تو به استقبالم میایی و بچه هایی که از سر و کولمان بالا میروند . بوی غذا تمام خانه را پرکرده ، به رسم همیشگیمان دوتا چای میریزی و دور میز آبی رنگ گوشه ی آشپزخانه مینشینم و برایم تعریف میکنی از روزی که گذشت ، دستت را میگیرم ، به چشمهایت خیره میشوم ، دنیا ساکت میشود ، سکوت محض ، چشمهایم را میبندم ، گذشته را مرور میکنم ، روزی که بالاخره کاری که برایش ماهها زحمت کشیده بودم نتیجه داده بود ، زمستانی که همه ی توانم را جمع کردم و به دیدنت آمدم ، شبی که بالاخره رازی که مدتها در دلم نگه داشته بودم را برایت گفتم ، روزی که به تو رسیدم ، شب تولد بچه هایمان و ...

فردا تیتر اول روزنامه ها میشوم ، مردی در آستانه ی چهل سالگی از خوشی مُرد ...

  • آقای بنفش

بچه که بودیم شبهای تابستون میخوابیدیم روی پشت بوم و به ستاره ها نگاه میکردیم ، چهارتا بچه ی قد و نیم قد که حسابی با هم رفیق بودیم . خواهرم درخشان ترین ستاره رو نشون میداد و میگفت این ستاره ی منه ، ستاره ی داداش بزرگه رو هیچوقت پیدا نمیکردیم ، انگار فقط خودش میدید . من که نمیتونستم صبر کنم تا نوبتم بشه ، میپریدم تو حرف داداش وسطی و میگفتم اون که از همه بزرگتره مال منه ، داداشم میگفت نمیشه که ، اون ماهه !!!! و من با همون لجبازی بچگونه م میگفتم اما من اونو میخوام ، اون مال منه . خواهرم میگفت چیکارش داری ؟ بذار هرکدومو دوست داره انتخاب کنه و من خوشحال از این که ستاره ی من از همه بزرگتره انگار توی دلم قند آب میشد . شب های بعد اما ماه به مرور کوچیک و کوچیکتر شد تا شبی که دیگه دیده نمیشد . مامان گفته بود هر آدمی یه ستاره برای خودش داره که تا آخر عمر باهاشه ، پس چرا ستاره ی من رفته بود ؟؟!! چیکار کرده بودم که تنهام گذاشته بود ، من که کسی رو اذیت نکرده بودم ! من که همیشه به گلدونا آب میدادم ، من که همیشه پاهای ننجون رو ماساژ میدادم و برای باباجون شعر میخوندم .

شب بعد هم ستاره ی من تو آسمون نبود ، غصه میخوردم اما از دوست داشتنش دست نکشیدم ، تا اینکه دوباره برگشت ، لاغر شده بود اما هنوزم از بقیه بزرگتر و پر نور تر بود ، بعد از اون شب دیگه غصه نمیخوردم ، هر وقت ستاره م میرفت میدونستم که زود برمیگرده ...


هنوزم آرزوهام از اطرافیانم بزرگتره ، هنوزم همه ی سعی ام رو میکنه که کسی رو نرنجونم ، هنوزم گاهی آرزوهام غیب میشن ، هنوزم گاهی غصه میخورم ...

اما هیچوقت دست از خواستنشون نمیکشم  :)

  • آقای بنفش

ماجرا خیلی ساده بود ، من از اعماق وجودم میخواستم که یه خواهر داشته باشم و خب این اتفاق افتاد ...

تق تق تق ، کیه ؟ ، من خواهرتم اومدم که بیام توی زندگیت :)

اوایلش خودمم باورم نمیشد ، اما وقتی چشمامو بستم و با دلم به ماجرا نگاه کردم فهمیدم که چقدر از ته ته قلبم دوستش دارم .


:: تولدت مبارک خواهر گلم :)

  • آقای بنفش
چقدر خوبه که هنوز پایبندیم به سنتهای نیاکانمون ، اینکه هنوزم توی این همه شلوغی یلدا رو یادمون نمیره ، که یلدا بهونه ای میشه برای دور هم بودن ، برای شاد بودن ، یلداتون مبارک :)

:: ویژه برنامه ی یلدای رادیو بلاگیها رو از دست ندید : رادیو بلاگیها
  • آقای بنفش