تو خواب و بیداریِ قیلوله ی بهاری بودم و گوشم رو سپرده بودم به صدای بازی دختر بچه های توی حیاط ، مدتهاست که هر وقت چشمامو میبندم تصویر ثابت همه ی رویاهام لبخند توعه . مدام سعی میکردم تا چهره ت رو با همه ی جزییاتش بیاد بیارم که یهو با شنیدن اسمت مثل فشنگ از جام پریدم ، دو نفر مدام اسمت رو صدا میزدن ، پنجره ی کنار تخت خواب رو باز کردم و سرم رو آوردم بیرون ، دختری که متوجه نگاهِ من شده بود گفت عمو مگه " ... " اسم یه گل نیست ؟
چند ثانیه نگاهش کردم ، اسم گل ؟
پلکهام رو روی هم گذاشتم ، تصویر لبخندت ، اینبار با همه ی جزئیات ، چشمامو باز کردم
چرا عمو جان اسم گلِ ، قشنگ ترین گلِ دنیا ...