آقای بنفش

لبخند بزن ، دنیا به لبخند تو محتاجه :)

لبخند
یک منحنی ساده است
که میتواند هزاران بار معجزه کند
چرا از هم دریغ کنیم ؟
پیامبر شادی هارا ...

۲ مطلب در خرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

میتونید منو صدا کنید خدای خوابهای چپن در قیچی ، انقدر که اصلا یادم نمیاید خوابیده باشم و چند دقیقه بعد سر از یه جای عجیب و غریب در نیاورده باشم . همه ی خوابها هم از سکانس یک تا کات نهایی پیش میره و امکان ندارد وسطش مثلاً ساعتی زنگ بخوره ، فشاری به کلیه بیاد ، مامانی از راه برسه ، کولری خاموش بشه و اینها . حتی اون شبی که توی یکی از آتش فشانهای مکزیک میسوختم ، یا اون شبی که روحم از بدنم جدا شد و پرواز کرد و رفت بالا اما گیر کرد به پنکه سقفی و ترکید هم بیدار نشدم و تا ذره ی آخر نابود شدنم رو تماشا کردم :|

قدرتی خدا هر شب هم خانواده تشکیل میدم در خواب ، انقدر که من مرد زندگی و آدم اهمیت دهنده به کانون گرم خانواده ای هستم .

فقط کاش میشد دست یکی از این خانواده ها رو میگرفتم و با خودم از خواب میاوردم بیرون ، مثلا همون شبی که میخواستم برم مشهد اما نمیدونم چرا قطار رو اشتباه سوار شدم و سر از برلین در آوردم و یکهو تالاپی افتادم وسط جنگ جهانی و شروع کردم به جنگیدن با دشمنی که اصلاً نمیدونستم کیه ، از قیافه ی امداگر معلوم بود زن زندگی است انقدر که توی خواب هم بوی قرمه سبزی میداد ، عاشقم هم که شده بود ، تا یک جاهایی هم پیش رفته بودیم که حالا بگذریم ، مثلا همان ، بجای اینکه تیر بخورد و من را در جوانی بیوه کند باید میامد بیرون از خواب تا من الان مجبور نباشم به فکر املت باشم برای شام .

  • آقای بنفش
چقدر دلگیر است کوچ کردن از خانه ای که مثل یک کودک نوپا از آن مراقبت کردی تا ذره ذره بزرگ شود ، قدم به قدم راه بیوفتد ، خانه ای که از هر آجرش خاطره داری ، خانه ای که پر است از کودکانت ، پر است از خوشی و دلتنگی هایت ، خانه ای که فکر میکردی یک روز با ارزش ترین میراث توست ...
نه توان دل کندن دارم و نه طاقت سکوت ، اینجا خانه ی اجاره ای من است ، همان جایی که ساخت شده بود برای روز مبادایی که همه از آن وحشت داشتیم ...


  • آقای بنفش