همینجوری که کلافه از ترافیک ، دنبالِ یه راه در رو ام میون ماشینا تا بروسنمش خونه قبل از اینکه دیر بشه باز ، با عجله هاردمو از توی کیفم برمیداره و وصل میکنه به لپتاپش ، با یه لحنِ عصبانیِ جدیِ غرغرو میگه گوش کن ببین چی میگم محسن ، از همین امشب تا حالت دوباره خوب نشه حق نداری هیچکدوم از آهنگای توی پلی لیستهاتو گوش کنی ، یه عالمه موزیکِ حال خوب کن ریختم برات ، فقط اینارو گوش میدیا باشه ؟
حرفشو جدی نمیگیرمو و با خنده میگم باشه ، قیافشو اخمالو میکنه و میگه قول ؟ دلم میره واسه نگاهش و میگم قول ...
شبش که دراز کشیدم روی تخت و باز زل زدم به همون نقطه از سقف که هیچ چیزی واسه تماشا نداره ، پیام میده که اگه دلت میخواد آلبوم جدیدشو گوش کن ، دلم میخواد ، میخندم و شروع میکنم به تایپ کردن " دیوو ... " هنوز تموم نشده که پیام بعدیش میاد با فقط سه تا حرف " کمـا " . و خب من خوب میفهمم این سه تا حرف یعنی نگرانتم ، یعنی به فکرتم ، یعنی خیلی مهمی برام ...
یه لبخند گنده میشینه روی لبام و براش مینویسم " دلم نمیخواد گوش کنم ، آهنگایی که برام ریختی رو خیلی دوست دارم ، حالمو خوب میکنه " ، مینویسم تا ببینم برق چشماشو از بین کلمه هاش ، که لبخند رضایت بشینه رو چهره ی اخمالو و جدیش که از بد ماجرا حسابی هم بهش میاد . مینویسم و خداروشکر میکنم بخاطر داشتنش ، همراهی که بیشتر از هر چیز دیگه ای رفیقِ برام ...
- ۳۳۱ ـُمین روزِ سال
- دیدگاه ها