- ۳۳۱ ـُمین روزِ سال
- دیدگاه ها
واسه شما هم پیش اومده تا حالا که همونی که یه روزی ازش خوشتون نمیومده یهو بشه رفیق فابریکتون ؟ ببخشید مجید که انقد رک گفتم ولی تو یکی از اونایی :)))
بگذریم که از کجا و چطور و چگونه و برسیم به اصل ماجرا ، برسیم به اونجا که همه دور و بریها بهت میگفتن جونیور انقد که شبیه من بودی تو همه چیز :)))
شباهتی که مارو یه مدت طولانی به هم خیلی نزدیک کرد و یه مدت طولانی خیلی دور ...
به روزایی که راجع به هر چیزی با هم صحبت میکردیم و شده بودیم یه تیم دونفره ی خفن که واسه شب و روز آتیش سوزوندن و اذیت کردن نیاز به هماهنگی ندارن . چقد زود هممون بزرگ شدیم ، اون پسر کوچولوهای درونمون رو کجا گم کردیم که انقد فاصله افتاد بینمون رفیق ؟
همیشه میگم ما یه موج سینوسی بودیم و بلاگیها نقطه ی شروع بالا پایین رفتنامون ، با هم میرفتیم بالا و با هم میومدیم پایین :)))
بذار بگم اون نیم سیکل فاصله ای که بینمون افتاد رو تقصیر جفتمون بود ، بذار بگم نصفشو من خواب بودم و نصفشو تو ، بذار بگم دم بلاگیها گرم که یه بار دیگه منو نگه داشت و تورو هول داد تا برسیم به هم ، که بازم بشی داداش کوچیکه ی شیکموی کچلِ من :)))
که بازم بگیم و بخندیم باهم ، که ته حرفامون برسه به " نقطه سر سطر " آقای حالا صدر :))
تم آرا رو یادته ؟ من ول کردم اما تو چسبیدی :)))
چسبیدی که حالا اسمتو تو تلوزیون ببینیمو ذوق کنیم ، چسبیدی که حالا دیگه باید شیش ماه بمونیم تو نوبت تا شاید بعد از اینکه واسه " روز جهانی کرگدنها پرواز نمیکنند " هم طرح زدی نوبت به من برسه تا با یه دونه از اون طرح های امضا دار خودت ذوق مرگم کنی ، که اسم " سرخ پوستیمُ " یه جور قشنگی که فقط از خودت برمیاد بذاری روی همون عکسی که از روزی که ثبت شد هربار دیدمش کلی ذوقشو کردم ، از اون طرحها که من عاشقشم ، که میدونی من عاشق چی ام ، که میدونی با شونصدتا کلیک موس و چندتا تق تق کیبورد چجوری مقام لعنتی ترین طراح دنیا رو از من بگیری ، دمت گرم پسر ، بمون همیشه کنارمون ، داداش کوچیکمون بمون ، داداش کوچیکه ای که خیلی بزرگه :)
اینکه توو آدرس آموزشگاهی که هر هفته باید بری بنویسه رو به روی مترو یعنی
خوش شانسی ، اینکه وقتی آدرس رو دنبال میکنی میبینی کوچه ی مهرناز همون
کوچه چتریِ باحال و پر انرژیِ یعنی خوش شانسی ، اینکه بعد از اتمام کلاس ،
موقع عبور از جلوی یه کافه ی خوشگل میبینی جشن امضای کتاب یکی از آدمهاییه
که تو کارش رو خیلی دوست داری ینی خوش شانسی ...
اما اینکه گوشیتو از جیبت در میاری و میبینی فقط سه درصد شارژ داری :/
پنجِ پنجِ نود و پنج رو خیلی دوست داشتم :)))))
# خوشحالی های ریز ریز :]
آقا داشتن صدای خوب واقعا نعمت بزرگیه ، خداروشکر من از همون بچیگمم هرچقدر قیافم خوب نبود بجاش صدام افتضاح بود ، از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون هر جا هم که میخوندم به نحوی استقبال میشد که ترجیح میدادم به همون بیت اول اکتفا کنم و ادامه ندم . دیگه بذارید بگذریم از دوران نوجونی و بلوغ که ببشتر از این باعث رنجش خاطر آلن دلون نشیم :)))
خلاصه اینکه ما هر چی بزرگتر شدیم بیشتر به موسیقی علاقمند شدیم ، یه جاهایی هم البته بود همون حدودای پیش دانشگاهی و اینا که مصادف شده بود با ظهور موسیقی رپ تو ایران ( اینی که میگم واسه هزار سال پیشه ها ) و خب دیگه یه راهی واسه خواننده شدن اونایی که صداشون افتضاح بود هم باز شده بود ( شما تصور کن هیچکس با یه صدایی شبیه صدای مخلوط کن خواننده ی هیت اون روزا بود ) ولی خب متاسفانه بازم موقعیتی برای ظهور من فراهم نشد تــــــــــــا رسیدیم به این فایل :))))
انصافاً تا قبل از این هر چی میخوندم جز همسرم و خواهرزادم که جا داره از همین تریبون هم استفاده کنم و خطاب به همسرم بگم : سلام عزیزم ، مرسی که این همه صدای منو گوش میکنی :) ، هیچ طرفدار دیگه ای نداشتم و وقتی چیزی میخوندم دیگه تو بهترین حالت همین دو نفر تا آخرش گوش میدادن . اما خب با توجه به استقبالی که تو پست توکا شد و لایکای این پست تصمیم گرفتم یه آلبوم از فاخر ترین آثارم توی این دوران جمع آوری کنم و از همین تریبون به شما طرفدارای نازنینم که میتونم از این به بعد بنفشلیتی هم خطابتون کنم این قول رو بدم که بزودی منتظر شنیدن آلبومی با صدای بنفش ماهی موسیقی ایران باشید . از اونجایی که در کمال قدرت و افتخار هر گونه مسیری رو برای انتقادات سازنده ی شما به شدت مسدود کردم ، به نحوی که شما حتی توانایی دیس لایک کردن هم ندارید ، تنها راه پیش روتون اینه که لایک کنید . مرسی بابت این همه حمایت :))))
+ لینک پست نام برده شده در بالا
:: هشتگ همدیگه رو دوست داشته باشم و بخندیم همیشه :]
+ حالا این فایل و محتواش یه سری توضیحات هم داره که تو پست بعد مینویسم :)))
:: پیشکسوت : در مورد پیشکسوت دیگه توضیح نمیدم دیگه ، خودتونید حتما میدونید که کسی که در روزگاران قدیم تو بلاگفا مسابقات خوانندگی به اون عظمت برپا میکرد من بودم :)))))
یک واقعیت انکار ناپذیرِ ناخوشایند هست که میگه ما آدمها هر وقت از چیزی دور میشیم بیشتر قدرش رو میدونیم و خب وبلاگ هم از این قاعده مستثنا نیست . این روزا که به واسطه ی موقعیت شغلی جدیدم خیلی کم فرصت سر زدن به وبلاگ برام مهیا میشه عمیقا نیازم رو بهش حس میکنم لمس کردن دکمه های کیبورد ، برای نسل ما ، حسیه که هیچ وقت جاشو به هیچ چیز دیگه ای نمیده ...
دستهای بابا هم مثل دستهای مامانه ، دستهایی که هنوزم توی تصورم همونقدر قوی و بزرگ و سخاوتمنده . بابا هم مثل مامان اینستاگرام و تلگرام نداره که با تغییر عکس پروفایل بخوام ازش تشکر کنم ، وبلاگ نمیخونه که براش بنویسم چقدر دوستش دارم ، بنویسم که همیشه قهرمان زندگی من بوده ، بنویسم که همیشه نوع زندگی کردنش برام محترم بوده ، بابایی که مسیر درست زندگی رو بهم یاد داد ، بابایی که همونی بود که دلم میخواد ، با اینکه بارها و بارها ناراحتش کردم اما حتی یه بار هم کاری نکرد که از دستش دلخور بشم . بابایی که همه ی عمرش رو بدون چشمداشت برای راحتی و آرامش ما تلاش کرد . دستهای بابا خیلی بوسیدنیه . قدرشونو بدونیم :)
+ روز مرد امسال برای من خیلی متفاوت بود ، گفتم اینم بنویسم که یادم نره :)))))
شما یادتون نمیاد ، ولی یه زمانی هم بود که بلاگرا خیلی به انتخاب عنوان برای نوشته هاشون اهمیت میدادن ، پیدا کردن یه عنوان خوب و شایسته که هم یه توصیف کوچیک از متن باشه ، هم خاص باشه هم جدید باشه ، هم مخاطب رو جذب کنه و ...
اما الان که صفحه ی وبلاگ دوستان رو باز میکنم عنوان ها کلا به سه دسته تقسیم میشن :
یا نوشته " هلتدنتخنمختنتاهتخنحونختهدع " یا نوشته " عنوان ندارم " یا نوشته " نامزد شدم "
+ بعدا نوشت : یه دسته هم هستن که نقطه میذارن [ اشاره دارد به وبلاگ خانوم س مثلا :))))) ]