من از همان نوجوانی هم هر وقت در جایی بودم که احساس میکردم بودنم بی فایده است ، و یا جایگاهم به اندازه ی لیاقتم نیست قطعا آنجا و آن شرایط و یا آن آدمها رو ترک میکردم . و این برمیگشت به یکی از ترسناک ترین و در عین حال پرکاربردترین تئوری های زندگی من با این مضمون که " آدم باید همیشه با نبودنش ، به بودنش احترام بذاره " .
و اما چرا ترسناک ... راستش هر وقت این احساس در من بوجود میاید یعنی به زودی قراره رنج و سختی های نسبتاً زیادی رو تحمل کنم ، یعنی قراره آدمهایی رو برنجونم ، یعنی قراره چیزهایی رو از دست بدم ...
و متأسفانه چند روزی است که باز این احساس دارد توی وجودم وول میخورد .