پای جادوی صدایت که وسط باشد من خودخواه ترین آدم شهرم بانو
تو که نمیدانی ، صدایت معجزه میکند ، شبیه آفتاب که به دریاچه ی یخ زده میتابد و یا باران که زمین تشنه را سبز میکند ، همان لحظه که زیر فشار بی امان فکر ها مچاله میشوم ، از میان هیاهوی شهر ، میاید و صاف مینشیند توی قلبم ، لبخند میزند و آرام آرام با دستهای کوچکش ترک های قلبم را مداوا میکنه و بعد پمپاژ میشود به همه اجزای وجودم ، جان میگیرم ، روح میگیرم ، نشاط و زندگی میگیرم ، من حیاتم را مدیون این حضورم . حضوری که معجزه میکند بانو ...
تو که نمیدانی ، صدایت معجزه میکند ، شبیه آفتاب که به دریاچه ی یخ زده میتابد و یا باران که زمین تشنه را سبز میکند ، همان لحظه که زیر فشار بی امان فکر ها مچاله میشوم ، از میان هیاهوی شهر ، میاید و صاف مینشیند توی قلبم ، لبخند میزند و آرام آرام با دستهای کوچکش ترک های قلبم را مداوا میکنه و بعد پمپاژ میشود به همه اجزای وجودم ، جان میگیرم ، روح میگیرم ، نشاط و زندگی میگیرم ، من حیاتم را مدیون این حضورم . حضوری که معجزه میکند بانو ...
چه دوست داشتنی:)