دیشب وقتی وبلاگ دوستان رو دونه دونه مرور میکردم به پیج آقای الف که رسیدم
با این جمله رو به رو شدم " آدم دلش میخواد برگرده عقب تو همه صحنه هایی
که سکوت کرده بغلت کنه "
خوندن همین یه جمله برای اینکه دوباره پرتم
کنه تو خاطرات کافی بود ، برای اینکه از این اتاق و این مانیتور جدام کنه و
ببرتم به همون غروبهای دوست داشتی کافی بود ، برای اینکه یهو زیر پاهام
خالی شه ، برای اینکه همه ی دنیا توی سکوت غرق شه ، برای اینکه دوباره
دلتنگی همه ی قلبم رو پر کنه کافی بود .
چشمامو
که بستم انگار دوباره موندم توی همون ترافیکِ لعنتی و ناراحت از اینکه
نتونستم به حرفم عمل کنم ، یاد وقتی افتادم که غروب رو تو اتوبان تماشا
میکردیم و دلم میخواست بهت بگم زندگیِ من ، همه ی مردم جهان اشتباه میکنند ،
این خورشیدِ که به دور زمین میگرده ...