- ۱۵۴ ـُمین روزِ سال
- دیدگاه ها
-
-
میترسم از مردی که دنیاشو
خلاصه کـرده تـوی گیتـــارش
هــــوایِ رفتـنُ بــغــل کـــرده
خیره شده به دود سیگـارش
ادامه دارد ...
میدانی رفیق ...
گاهی فکر میکنم مهمترین دلیل خدا از خلقت انسان آفرینش لبـخند بود .
و خداوند رود را آفرید که لبخند بیافریند ...
جنگل و سبزه و گل را آفرید که لبخند بیافریند ...
مهر را آفرید ، عشق را آفرید ، دوستی را آفرید ، که لبخند بیافریند ...
و بعد برایمان پیامبرانی از عطوفت و مهربانی برگزید که رسالتشان گسترش لبخند بود .
سپاسگزارم از خداوندگارِ لبخند بابت این همه زیبایی ، و از تو که پیام آور لبخند هستی ...
مهر بانو ...
لبخند بانو :)
دلم میخواد محکم بایستم جلوی همه ی اون کسایی که اعتقاد دارن " آدمها رو باید توی عصبانیت شناخت " ، زل بزنم توی چشماشونو بگم دارید اشتباه میکنید ، چرا فکر میکنید آدمها رو باید توی عصبانیت شناخت ؟ توی ناراحتی شناخت ! توی موقعیت های سخت شناخت ...
در حالی که آدمها توی این موقعیت ها دیگه خودشون نیستن ! خودِ واقعیشون نیستن ! بجای عقل و منطق غول عصبانیت داره به جاشون تصمیم میگیره .
نمیگم آدمها اجازه دارند توی عصبانیت هر کاری بکنند ! اما لطفا قبل از قضاوت در موردشون ، یاد لحظه های آرومشونم بیوفتید ، یاد لبخنداشون ، یاد مهر و عشق و دوستیهاشون ، یاد اینکه نسبت لحظه های بدِ عصبانیتشون به لحظه های خوب و شادشون چقدره ؟ بی انصافی نیست اگه بخوایم آدمها رو توی عصبانیت قضاوت کنیم ؟
مأمور پشت گیشه پرسید : شکستنی که نیست ؟
خندیدم و گفتم ، نه ! ... و چند ثانیه بعد زیر لب گفتم لبخند است :)
پستچی که گویا صدایم را شنیده بود با تعجب گفت : لبخند ؟!!!!!
و چند ثانیه بعد زیر لب زمزمه کرد ، دیگر مدتهاست کسی برای کسی لبخند هدیه نمیفرستد .