یه خونه
یه گیتار
چشمای تو ...
تمام غروب و تماشای تو
تو جواب یکی از کامنتاش نوشته بود " دلتنگی یه درد دوست داشتنیه "
خیلی طول کشید بفهمم چی میگه ...
تو خواب و بیداریِ قیلوله ی بهاری بودم و گوشم رو سپرده بودم به صدای بازی دختر بچه های توی حیاط ، مدتهاست که هر وقت چشمامو میبندم تصویر ثابت همه ی رویاهام لبخند توعه . مدام سعی میکردم تا چهره ت رو با همه ی جزییاتش بیاد بیارم که یهو با شنیدن اسمت مثل فشنگ از جام پریدم ، دو نفر مدام اسمت رو صدا میزدن ، پنجره ی کنار تخت خواب رو باز کردم و سرم رو آوردم بیرون ، دختری که متوجه نگاهِ من شده بود گفت عمو مگه " ... " اسم یه گل نیست ؟
چند ثانیه نگاهش کردم ، اسم گل ؟
پلکهام رو روی هم گذاشتم ، تصویر لبخندت ، اینبار با همه ی جزئیات ، چشمامو باز کردم
چرا عمو جان اسم گلِ ، قشنگ ترین گلِ دنیا ...
+ یادت میاد که از کِی منو دوست داری ؟
-- بذار یکم فکر کنم ! اوووم ، از خیلی وقت پیش
+ مثلاً کِی ؟
-- از همون بچگیم ، شایدم از همون وقتی که به دنیا اومدم ، از همون اولش تورو دوست داشتم
فقط خیلی طول کشید تا پیدات کنم ...
تو را نه عاشقانه ، نه عاقلانه و نه حتی عاجزانه ...
که تو را عادلانه در آغوش میکشم ،
عدل مگر نه آن است که هر چیز سر جای خودش باشد ؟
:: سیمین بهبهانی
روی تخت دراز کشیدم ، با وجود اینکه چراغا رو خاموش کردم اما هنوز نور ملایمی از پنجره ی اتاقم به دیوار رو به رویی میتابه تا قاب عکس روی دیوار واضح تر از هر وقت دیگه ای دیده بشه ، نوری که سعی داره شبهای خیابون رو برای عبور دلخراش ماشین ها روشن نگه داره . هرچی سعی میکنم نگاهم رو از اون قاب عکس بدزدم نمیشه ، انگار چشمهام روی اون مختصات جغرافیایی تنظیم شده و منتظره تا با اولین بهونه منو شلیک کنه به سمت اون عکس ...
غرق تماشا شدم که میرسه به اینجای آهنگ " تو ماهی و من ماهیِ این برکه ی کاشی ، اندوهِ بزرگی ـست زمانی که نباشی " . به سی و چند روز ندیدنی فکر میکنم که به اندازه ی سی و چند سال کِش اومده و چند روز دیدنی که به چشم به هم زدنی گذشت و منی که حالا کاشفِ واقعیِ نظریه نسبیت و اتساع زمانی شدم ...
مثل همه ی وقتایی که ناراحتی قلبمو مچاله کرده اخمامو میکنم تو هم و انگشتهای توی هم گره خورده ی دستام رو میبرم پشت سرم و ساعدم رو میچسبونم روی گوشام ، اما هنوز هم اون آهنگ رو میشنوم ، " از چشم تو و چشم تو و حجره ی فیروزه تراشی ... "
آخ که ای کاش شرطِ رسیدنِ بهت زیر و رو کردن دنیا بود ، که زیر و رو کردن دنیا راحت تر از این انتظار و هیچ کاری نکردنه . این آهنگ لعنتی داره دیوونه م میکنه ، بلند میشم و پلیر رو میبندم اما اثری نداره ، کامپیوتر رو خاموش میکنم ، حتی سیم برقش رو هم از پریز جدا میکنم ، پتو رو میکشم روی سرم ، اما بازم اثری نداره ، یه نفر داره توی مغزم فریاد میزنه " هرگز به تو دستم نرسد ماه بلندم ... "
خیلی وقت بود با خودم خلوت نکرده بودم ، خیلی وقت بود حال خودمو نپرسیده بودم ، طعم تنها قدم زدنای شبونه تو پارک رو یادم رفته بود . هندزفری توی گوشمه و دارم آهنگایی که دوتایی گوش میکردیم رو دونه دونه از توی یه لیست بلند پیدا میکنم و گوش میدم . بی هیچ مقصد خاصی ، آروم آروم قدم برمیدارم ، گاهی انقدر غرق میشم توی رویای کنار تو بودن که ناخودآگاه دست راستم رو کمی بالا میارم ، به خودم که میام دوباره انگشتامو مشت میکنم ، دستهامو میکنم توی جیبم و به مسیرم ادامه میدم ...
شاید از دور کمی عجیب به نظر میرسم که همه ی آدما بهم خیره میشن . با خودم میگم ینی توی ذهنشون چه تصوری از من دارن ؟ شاید برام تاسف میخورن ، شاید به هم دیگه میگن نگاش کن ، چقدر غمگینه ، شاید دلشون برام میسوزه . کی میدونه تو دل من چی میگذره ؟ کی میفهمه که پشت این قدمهای آروم چه غوغاییه . لبخند میزنم ، این حالمو دوست دارم ...
میرسم به اتاقک نگهبان پارک ، صدای تلوزیون تا بیرون میاد ، آقای خوش صدایی داره راجع به رأی اولیها حرف میزنه که باید بتونن برای ساختن آیندشون بهترین انتخاب رو از بین کاندیدهای معرفی شده داشته باشن .
به این فکر میکنم که از اولین باری که رای دادم 12 سال میگذره و حالا من برای ساختن آیندم فقط یک انتخاب دارم ، تو ...
سلام بانو
امیدوارم حالت خوب باشد . میدانم که خیلی وقت است برایت نامه ننوشته ام ، راستش را بخواهی دیگر دل و دماغ سابق را ندارم ، این روزها هر وقت که دلتنگی امانم را میبرد مچاله میشوم روی کاناپه ی کنارِ پنجره ، زانوهایم را محکم بغل میکنم و غرق میشوم در رویا . غرق میشوم در رویای کنار تو بودن ، دستم را میگیری و با ذوقی وصف ناپذیر ساحل آرام دریا را تا بی نهایت با هم میدویم ، صدای خنده هایت آسمان را پر کرده و هیجان طوری در چشمهایت موج میزند که انگار میخواهی چیزی را نشانم بدهی . باد موهای مشکی ات را به رقص درآورده و پرتوی خورشید ، صورت سفیدت را درخشان تر از همیشه کرده .
گفتم باد ، ای کاش باد بودم و می پیچیدم لای موهایت ،
و آنقدر عمیق نفس میکشیدم که تمام وجودم پر میشد از عطر تو .
گفتم خورشید ، کاش همان پرتوی خورشیدی بودم که گونه های تو را لمس میکرد .
کاش همان ژاکتی بودم که شانه های تو را گرم میکرد ،
و یا لیوان آبی که به لبهای تو بوسه میزد .
کاش ... کاش فقط کنارت بودم بانو ...