آقای بنفش

لبخند بزن ، دنیا به لبخند تو محتاجه :)

لبخند
یک منحنی ساده است
که میتواند هزاران بار معجزه کند
چرا از هم دریغ کنیم ؟
پیامبر شادی هارا ...

همیشه تعجب میکنه از اینکه چطور توی اون همه شلوغی پیداش میکنم ، یکم گوشه ی سمت راست لبم رو میدم بالا و میگم ما اینیم دیگه :)

راستش اولاش برای خودمم عجیب بود ، توی شلوغی مترو ، توی همهمه ی یه خیابون بزرگ ، توی پیچیدگیهای یه پارک . اما کم کم بهش عادت کردم ، به پیدا کردنش از میون چند میلیارد آدم دیگه ی روی زمین . من پیدا کردنش رو یادگرفته بودم ، وقتی هردومون غرق بودیم توی دنیایی که ، دنیای ما نبود . دوتا پرنده ی تو قفس ، دوتا آدم فضایی که توی اعماق زمین زندونی اند . اما من پیداش کردم .

اولین بار فقط صداشو شنیدم ، عجیب بود ، شبیهِ یه خاطره از هزار سالِ پیش . من پیداش کردم . چشماش ؟ نور بود ، ماهِ کامل .

پیدا کردنش سخت بود ، چون مسیرِ بینمون ، دور بود اما نزدیک . روز بود اما تاریک . طوفان بود اما ساکت . سرد بود اما سوزان . دستاش ؟ هربار با گرفتن دستاش انگار هزار اسب وحشی رها میشد توی دشت سینه ی من ...

من پیداش کردم ، اما نه با دیدن چشماش ، نه با لمس دستاش ، نه با شنیدن صداش ...

من از بین چند میلیارد آدم دیگه پیداش کردم چون بوی زندگی میداد ، با هر تپش قلبش ، با حرکت خون توی رگهاش ، با خودش بوی بهار میاورد توی زمستون دلم . بوی عطرش ، تحقق همون  آرزوی قدیمی بود ، " بالاخره یه روزی یه جایی یه کسی میاد که ... "

من پیداش کردم و با پیدا کردنش همه چیز سبز شد . عطر زیبای مهربونیش تمام جهانم رو پر کرد .

میدونید ، عطر فروشها آدمهای خوشبختی اند ، چون روزانه چند ساعت از عمرشون رو لابلای عطرها نفس میکشن . اما من ، من خوشبخت ترین آدمِ روی زمینم ، چون تمام نفسام پر میشه از عطر خوبِ بودنت . که پاییزِ امسال قراره با همه ی پاییزهای زندگیم فرق داشته باشه . اوووووم ، عطرش رو حس میکنم ، " بوی آمدنت می آید ... "


  • آقای بنفش
  • خانوم ِ لبخند:)
  • خدا رو شکر واسه عطر خوشِ اومدنش : )
    خوش‌بخت‌ترین آدمای زمین باشید و بمونید...

    ممنونم رفیق :)
    #آرزوی‌متقابل :))

    :)))

  • یاسمین پرنده ی سفید
  • عشقتون مستدام :)

    همچنین ؛)

  • آقای سر به هوا ...
  • بوی ازدواج و خواستگاری میاد :دی

    ای آقا :)))

    اوج ش بود:

    هربار با گرفتن دستاش انگار هزار اسب وحشی رها میشد توی دشت سینه ی من ...



    حس کردنیه ...

  • مصطفی موسوی
  • پاییز میرسد که مرا مبتلا کند...

    با دردهای تازه مرا آشنا کند ...

    عالی بود

    ممنون :)

    نظر دادن تنها برای اعضای بیان ممکن است.
    اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.