آقای بنفش

لبخند بزن ، دنیا به لبخند تو محتاجه :)

لبخند
یک منحنی ساده است
که میتواند هزاران بار معجزه کند
چرا از هم دریغ کنیم ؟
پیامبر شادی هارا ...

۳۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «بانـو» ثبت شده است

خب آره ...

هر آدمی توی زندگیش یه عادتهایی داره . یکی دوست داره قبل خواب موزیک گوش کنه ، یا تو شبکه های اجتماعیش بگرده یا فیلم تماشا کنه . اما خب کار من که عادت نیست !! با عادت فرق میکنه ...

من مریضم انگاری ، بیمارم ، بیمار چشم‌های تو ...

مریضم که هرشب قبل خواب چشم‌هامو میبندم و با چشم‌های بسته هی نگات میکنم . بیمارم که هرچی بیشتر نگات میکنم کمتر سیر میشم . تو چجوری بلدی با چشم‌های بسته هم انقد قشنگ به نظر بیای ؟ 

چجوری بلدی پشت تاریکی پلک‌هام مثل نور بدرخشی ؟ که تا من چشم‌هامو میبندم تو با بال‌های بزرگ و سفیدت به پرواز در بیای ، با یه تاج نقره‌ای کوچیک روی سرت و یه شنل سفید خیلی بلند روی شونه‌هات ، انقدر بلند که هرچی بالاتر میری بازم انتهاش پهن باشه روی زمین . 

بعد خیلی آروم دستت رو با حرکات ظریفی به چپ و راست ببری و با زمین حرف بزنی ، به ابرها اجازه ی باریدن بدی ، به پاییز ، " ته تغاری فصل عشق " ...

من مریضم بانو ... مگه نه ؟ 

فقط میشه وقتی چشمامو باز میکنم دیگه انقدر دور نباشی ؟

  • آقای بنفش

همیشه تعجب میکنه از اینکه چطور توی اون همه شلوغی پیداش میکنم ، یکم گوشه ی سمت راست لبم رو میدم بالا و میگم ما اینیم دیگه :)

راستش اولاش برای خودمم عجیب بود ، توی شلوغی مترو ، توی همهمه ی یه خیابون بزرگ ، توی پیچیدگیهای یه پارک . اما کم کم بهش عادت کردم ، به پیدا کردنش از میون چند میلیارد آدم دیگه ی روی زمین . من پیدا کردنش رو یادگرفته بودم ، وقتی هردومون غرق بودیم توی دنیایی که ، دنیای ما نبود . دوتا پرنده ی تو قفس ، دوتا آدم فضایی که توی اعماق زمین زندونی اند . اما من پیداش کردم .

اولین بار فقط صداشو شنیدم ، عجیب بود ، شبیهِ یه خاطره از هزار سالِ پیش . من پیداش کردم . چشماش ؟ نور بود ، ماهِ کامل .

پیدا کردنش سخت بود ، چون مسیرِ بینمون ، دور بود اما نزدیک . روز بود اما تاریک . طوفان بود اما ساکت . سرد بود اما سوزان . دستاش ؟ هربار با گرفتن دستاش انگار هزار اسب وحشی رها میشد توی دشت سینه ی من ...

من پیداش کردم ، اما نه با دیدن چشماش ، نه با لمس دستاش ، نه با شنیدن صداش ...

من از بین چند میلیارد آدم دیگه پیداش کردم چون بوی زندگی میداد ، با هر تپش قلبش ، با حرکت خون توی رگهاش ، با خودش بوی بهار میاورد توی زمستون دلم . بوی عطرش ، تحقق همون  آرزوی قدیمی بود ، " بالاخره یه روزی یه جایی یه کسی میاد که ... "

من پیداش کردم و با پیدا کردنش همه چیز سبز شد . عطر زیبای مهربونیش تمام جهانم رو پر کرد .

میدونید ، عطر فروشها آدمهای خوشبختی اند ، چون روزانه چند ساعت از عمرشون رو لابلای عطرها نفس میکشن . اما من ، من خوشبخت ترین آدمِ روی زمینم ، چون تمام نفسام پر میشه از عطر خوبِ بودنت . که پاییزِ امسال قراره با همه ی پاییزهای زندگیم فرق داشته باشه . اوووووم ، عطرش رو حس میکنم ، " بوی آمدنت می آید ... "

  • آقای بنفش
همینجوری که کلافه از ترافیک ، دنبالِ یه راه در رو ام میون ماشینا تا بروسنمش خونه قبل از اینکه دیر بشه باز ، با عجله هاردمو از توی کیفم برمیداره و وصل میکنه به لپتاپش ، با یه لحنِ عصبانیِ جدیِ غرغرو میگه گوش کن ببین چی میگم محسن ، از همین امشب تا حالت دوباره خوب نشه حق نداری هیچکدوم از آهنگای توی پلی لیستهاتو گوش کنی ، یه عالمه موزیکِ حال خوب کن ریختم برات ، فقط اینارو گوش میدیا باشه ؟ 
حرفشو جدی نمیگیرمو و با خنده میگم باشه ، قیافشو اخمالو میکنه و میگه قول ؟ دلم میره واسه نگاهش و میگم قول ...
شبش که دراز کشیدم روی تخت و باز زل زدم به همون نقطه از سقف که هیچ چیزی واسه تماشا نداره ، پیام میده که اگه دلت میخواد آلبوم جدیدشو گوش کن ، دلم میخواد ، میخندم و شروع میکنم به تایپ کردن " دیوو ... " هنوز تموم نشده که پیام بعدیش میاد با فقط سه تا حرف " کم‌ـا " . و خب من خوب میفهمم این سه تا حرف یعنی نگرانتم ، یعنی به فکرتم ، یعنی خیلی مهمی برام ...
یه لبخند گنده میشینه روی لبام و براش مینویسم " دلم نمیخواد گوش کنم ، آهنگایی که برام ریختی رو خیلی دوست دارم ، حالمو خوب میکنه " ، مینویسم تا ببینم برق چشماشو از بین کلمه هاش ، که لبخند رضایت بشینه رو چهره ی اخمالو و جدیش که از بد ماجرا حسابی هم بهش میاد . مینویسم و خداروشکر میکنم بخاطر داشتنش ، همراهی که بیشتر از هر چیز دیگه ای رفیقِ برام ...
  • آقای بنفش

مگه میشه اون مامانی که رفته جلوی مدرسه تا پسر کوچولوشو بیاره خونه ، دست یه بچه ی دیگه رو بگیره بجای بچه ى خودش ؟ بگه اون یکی خوشگلتره اون یکی قویتره اون یکی زرنگتره ، اونو ببرم بجای بچه ى خودم ؟ واسه مامانا که هیچ کس تو دنیا بچه ی خودشون نمیشه ...

من میگم عشق هم باید اینجوری باشه ، میشه اینجوری عاشق هم باشیم ؟

  • آقای بنفش

توی زندگی بهانه های زیادی برای شکرگزارى وجود داره اما قطعا برای من تو مهمترینِ این بهانه هایی بانو :)
  • آقای بنفش

با دستم یه جایی از آسمونو نشونش دادم و گفتم اون ستاره رو میبینی ؟ اون که از همه پر نورتره ، اون ستاره ی منه :)

گفت ماهو میگی که :)))

و بعد با دستش یه جایی از آسمونو نشونم داد و گفت اون ستاره هارو میبینی ؟ اونا هم مال منن ، خیلی دوستشون دارم ، همیشه بهشون نگاه میکنم ، شبیه یه قلب نصفه س ...

با تعجب گفتم قلب نصفه ؟ گفت آره فقط یه طرفش هست ، هنوز کامل نشده 

گفتم شایدم الان دیگه کامل شده فقط هنوز نورش به ما نرسیده ، خندید و گفت شایـــــد :))


چند ماهه که منتظر زمستونم ، تا یه شبی که دوباره بشه اون ستاره ها رو دید ، با دستم یه جایی از آسمونو نشونش بدم و بگم اون ستاره ها رو میبینی ؟ اونایی که شبیه یه قلبن ، بالاخره کامل شدن ، اونا ستاره های مان ، ستاره های دوتاییمون :)

  • آقای بنفش

تو با یه لبخند زندگی میدی

من واسه لبخند تو میــمرم ...

[ شهر باران ، بهروز صفاریان ]

# بخند واسم :)

  • آقای بنفش

اینکه وقتی کنارشی با همه ی وجودت غرق شی توو هواش ، مست شی از نگاش

به این امید که وقتی نیست دل تنگ نشی براش

مثل این میمونه که یک ساعت مدام نفس بکشی و بعد بخوای چند روز بدون اکسیژن زنده بمونی ...

  • آقای بنفش
انیشتین هم شاید از معشوقه اش دور بود ، وقتی به نظریه ی نسبیت رسید !
مثلا نگاه کن ، از هفته ی پیش هزار سال گذشته ...
  • آقای بنفش

اگه آدمی توی زندگیتون هست که از صحبت کردن براش خسته نمیشید ، خوشحال باشید ...

اگه آدمی توی زندگیتون هست که از گوش کردن به حرفاش سیر نمیشید ، خوش به حالتون ...

اما اگه آدمی توی زندگیتون هست که وقتی حرفش میوفته همزمان بهم میگید که از صحبت کردن

باهات لذت میبرم ، شما خیلی خوشبختید ، باور کنید :)

  • آقای بنفش