آقای بنفش

لبخند بزن ، دنیا به لبخند تو محتاجه :)

لبخند
یک منحنی ساده است
که میتواند هزاران بار معجزه کند
چرا از هم دریغ کنیم ؟
پیامبر شادی هارا ...

۲۹ مطلب با موضوع «فقط کمی جدی تر» ثبت شده است

پاشو انداخت رو پاشو همون طوری که با انگشتاش ریتمی شبیه گلپ اجرا میکرد گفت ببین برای من فرقی نمیکنه الکترونیک و مکانیک خوندی یا ابی و داریوش . آخه مگه ما تو این مملکت صنعت داریم که کار صنعتی داشته باشیم . بذار روشنت کنم ، ما یکی از استانای چینیم ، اصلش استان هم نه ، تو بگو یکی از داهاتای چین . اگه پول زیاد داری برای سرمایه گذاری یا پارتی که ببرت فلان جا بسم الله اگه نه باس هم ـبِکشی و بچسبی به همین کار ، من خودمم با این همه دک و پز و دم و تشکیلات تا چند سال پیش بالای تیر برق تایمر میبستم ...
مدیر عامل یه شرکت بزرگ بود ، دلم سوخت ، برای مملکتم ، برای جوونای مملکتم ، برای خودم ...

  • آقای بنفش

روی تخت دراز کشیدم ، با وجود اینکه چراغا رو خاموش کردم اما هنوز نور ملایمی از پنجره ی اتاقم به دیوار رو به رویی میتابه تا قاب عکس روی دیوار واضح تر از هر وقت دیگه ای دیده بشه ، نوری که سعی داره شبهای خیابون رو برای عبور دلخراش ماشین ها روشن نگه داره . هرچی سعی میکنم نگاهم رو از اون قاب عکس بدزدم نمیشه ، انگار چشمهام روی اون مختصات جغرافیایی تنظیم شده و منتظره تا با اولین بهونه منو شلیک کنه به سمت اون عکس ...

غرق تماشا شدم که میرسه به اینجای آهنگ " تو ماهی و من ماهیِ این برکه ی کاشی ، اندوهِ بزرگی ـست زمانی که نباشی " . به سی و چند روز ندیدنی فکر میکنم که به اندازه ی سی و چند سال کِش اومده و چند روز دیدنی که به چشم به هم زدنی گذشت و منی که حالا کاشفِ واقعیِ نظریه نسبیت و اتساع زمانی شدم ...

مثل همه ی وقتایی که ناراحتی قلبمو مچاله کرده اخمامو میکنم تو هم و انگشتهای توی هم گره خورده ی دستام رو میبرم پشت سرم و ساعدم رو میچسبونم روی گوشام ، اما هنوز هم اون آهنگ رو میشنوم ، " از چشم تو و چشم تو و حجره ی فیروزه تراشی ... " 

آخ که ای کاش شرطِ رسیدنِ بهت زیر و رو کردن دنیا بود ، که زیر و رو کردن دنیا راحت تر از این انتظار و هیچ کاری نکردنه . این آهنگ لعنتی داره دیوونه م میکنه ، بلند میشم و پلیر رو میبندم اما اثری نداره ، کامپیوتر رو خاموش میکنم ، حتی سیم برقش رو هم از پریز جدا میکنم ، پتو رو میکشم روی سرم ، اما بازم اثری نداره ، یه نفر داره توی مغزم فریاد میزنه " هرگز به تو دستم نرسد ماه بلندم ... "

  • آقای بنفش
نمیدونم چرا و از چه زمانی به این عقیده و تفکر رسیدم که بالاخره یه روزی ، یه جایی ، اونی که باید ، وارد زندگی آدم میشه . کسی که دنیاش شبیه دنیای خودت باشه ، رویاهاش شبیه رویاهای خودت باشه ، کسی که انگار خدا برای بودن کنار تو آفریدتش و بعد ازش خواسته که صبر کنه ، ازش خواسته که از تو دور باشه ، تا وقتش برسه . تا روزی برسه که هر دوتون از ته قلبتون بخواید که همو پیدا کنید . وقتش که برسه خدا میزنه روی شونه هاتونو میگه حالا نوبت شماست ، نوبت شماست تا کنار هم به هر چیزی که میخواید برسید . حالا نوبت شماست که اون زندگی ای که دوست دارید رو بسازید ، و بعد آروم دم گوشتون میگه ، یادتون باشه که شاید دیگه این فرصت توی زندگی نصیبتون نشه ، پس قدرش رو بدونید ، قدر همو بدونید و این فرصت رو از دست ندید ، قدر همو بدونید و با هم به چیزی که لایقشید برسید . 
وقتش که برسه ، همون وقتی که از همه ی دنیا بریدی ، یه نفر میاد و میشه همه ی دنیات ...
نمیدونم چرا و از چه زمانی به این عقیده و تفکر رسیدم ، اما همیشه بهش ایمان داشتم .

از نفس افتــاده بودم ، اومدی
راهمو گم کـرده بودم ، اومدی
جاده خالی و بـدون نــور مــاه 
ماهمو گم کرده بودم ، اومدی ...
  • آقای بنفش

خیلی وقت بود با خودم خلوت نکرده بودم ، خیلی وقت بود حال خودمو نپرسیده بودم ، طعم تنها قدم زدنای شبونه تو پارک رو یادم رفته بود . هندزفری توی گوشمه و دارم آهنگایی که دوتایی گوش میکردیم رو دونه دونه از توی یه لیست بلند پیدا میکنم و گوش میدم . بی هیچ مقصد خاصی ، آروم آروم قدم برمیدارم ، گاهی انقدر غرق میشم توی رویای کنار تو بودن که ناخودآگاه دست راستم رو کمی بالا میارم ، به خودم که میام دوباره انگشتامو مشت میکنم ، دستهامو میکنم توی جیبم و به مسیرم ادامه میدم ...

شاید از دور کمی عجیب به نظر میرسم که همه ی آدما بهم خیره میشن . با خودم میگم ینی توی ذهنشون چه تصوری از من دارن ؟ شاید برام تاسف میخورن ، شاید به هم دیگه میگن نگاش کن ، چقدر غمگینه ، شاید دلشون برام میسوزه . کی میدونه تو دل من چی میگذره ؟ کی میفهمه که پشت این قدمهای آروم چه غوغاییه . لبخند میزنم ، این حالمو دوست دارم ... 

میرسم به اتاقک نگهبان پارک ، صدای تلوزیون تا بیرون میاد ، آقای خوش صدایی داره راجع به رأی اولیها حرف میزنه که باید بتونن برای ساختن آیندشون بهترین انتخاب رو از بین کاندیدهای معرفی شده داشته باشن .

به این فکر میکنم که از اولین باری که رای دادم 12 سال میگذره و حالا من برای ساختن آیندم فقط یک انتخاب دارم ، تو ...

  • آقای بنفش

دیشب وقتی وبلاگ دوستان رو دونه دونه مرور میکردم به پیج آقای الف که رسیدم با این جمله رو به رو شدم " آدم دلش میخواد برگرده عقب تو همه صحنه هایی که سکوت کرده بغلت کنه "
خوندن همین یه جمله برای اینکه دوباره پرتم کنه تو خاطرات کافی بود ، برای اینکه از این اتاق و این مانیتور جدام کنه و ببرتم به همون غروبهای دوست داشتی کافی بود ، برای اینکه یهو زیر پاهام خالی شه ، برای اینکه همه ی دنیا توی سکوت غرق شه ، برای اینکه دوباره دلتنگی همه ی قلبم رو پر کنه کافی بود .
چشمامو که بستم انگار دوباره موندم توی همون ترافیکِ لعنتی و ناراحت از اینکه نتونستم به حرفم عمل کنم ، یاد وقتی افتادم که غروب رو تو اتوبان تماشا میکردیم و دلم میخواست بهت بگم زندگیِ من ، همه ی مردم جهان اشتباه میکنند ، این خورشیدِ که به دور زمین میگرده ...

  • آقای بنفش
بچه که بودم عاشق بازیگری بودم و بابا از این موضوع بیزار ، کار به جایی رسید که برای اولین بار خونه رو ترک کردم ، وقتی بابا بعد از یک هفته اومد خونه ی عمه دنبالم ، پریدم بغلش و زدم زیر گریه . دستش رو کشید روی کمرم و آروم زیر گوشم گفت ینی واقعا بازیگری انقدر برات مهمه که بخاطرش قید خانواده رو بزنی ، چطور میخوای مردم رو شاد کنی وقتی خانواده ت غمگینن ...
بابا همیشه کم حرف میزد ، جمله های کوتاه و عمیق ، جمله هایی که همیشه تو ذهنم میمونه ...
  • آقای بنفش

همه ی ما شاید راجع به مرز بین عشق و نفرت چیزهایی شنیده باشیم ، مرز باریکی که اگر حواسمون بهش نباشه ممکنه خیلی راحت ازش عبور کنیم ! از این دست مرزها توی زندگیمون زیاده ، چقدر حواسمون به مرزهای دیگه هست ؟ مثلاً همین ژست های روشن فکری که در لباسی جدید به ترویج تفکرات افراطی فمنیستی میپردازه و این روزها حسابی مد شده یکی از همین مرزهاست . کاش روزی برسه که بجای خوندن مطالب نه چندان زیبا با برچسب های زنان علیه زنان و یا هرکسی علیه هرکسِ دیگه ای ، از انسانیت بخونیم و از برابری . اگر از جنس مخالف زخم خوردیم ، اگر کینه داریم اگر کمبود داریم به جای ترویج افکار نادرستمون دنبال رفع اشتباهات باشیم ، یادمون باشه که آدمهای بد زندگیمون در واقع انتخابهای بد خودمون بودن ، یاد بگیریم در مرور دلایل هر شکستی خودمونو از پیش تبرئه نکنیم ، یاد بگیریم که ضرب المثل مشت نشونه ی خرواره در مورد آدمها صدق نمیکنه ، که اگه آدم بدی وارد زندگیمون شد دیگه همه ی آدمهای اون جنسیت رو بد ندونیم ، چشممون رو روی همه ی خوبی ها نبندیم و بدی های جنس مخالف رو بولد کنیم و شیپور به دست بگیریم که به همه ی آدمها اثبات کنیم که جنس مخالف فلان است و بیسار ، کاش یاد بگیریم که انسان باشیم  ...


:: پیشنهاد : فایل شماره ی 25 | رادیو بلاگیها Telegram.me/blogiha

  • آقای بنفش
پای جادوی صدایت که وسط باشد من خودخواه ترین آدم شهرم بانو

تو که نمیدانی ، صدایت معجزه میکند ، شبیه آفتاب که به دریاچه ی یخ زده میتابد و یا باران که زمین تشنه را سبز میکند ، همان لحظه که زیر فشار بی امان فکر ها مچاله میشوم ، از میان هیاهوی شهر ، میاید و صاف مینشیند توی قلبم ، لبخند میزند و آرام آرام با دستهای کوچکش ترک های قلبم را مداوا میکنه و بعد پمپاژ میشود به همه اجزای وجودم ، جان میگیرم ، روح میگیرم ، نشاط و زندگی میگیرم ، من حیاتم را مدیون این حضورم . حضوری که معجزه میکند بانو ...

  • آقای بنفش

خسته از کار برگشته ام با کیسه های پر از خرید ، تو به استقبالم میایی و بچه هایی که از سر و کولمان بالا میروند . بوی غذا تمام خانه را پرکرده ، به رسم همیشگیمان دوتا چای میریزی و دور میز آبی رنگ گوشه ی آشپزخانه مینشینم و برایم تعریف میکنی از روزی که گذشت ، دستت را میگیرم ، به چشمهایت خیره میشوم ، دنیا ساکت میشود ، سکوت محض ، چشمهایم را میبندم ، گذشته را مرور میکنم ، روزی که بالاخره کاری که برایش ماهها زحمت کشیده بودم نتیجه داده بود ، زمستانی که همه ی توانم را جمع کردم و به دیدنت آمدم ، شبی که بالاخره رازی که مدتها در دلم نگه داشته بودم را برایت گفتم ، روزی که به تو رسیدم ، شب تولد بچه هایمان و ...

فردا تیتر اول روزنامه ها میشوم ، مردی در آستانه ی چهل سالگی از خوشی مُرد ...

  • آقای بنفش

بچه که بودیم شبهای تابستون میخوابیدیم روی پشت بوم و به ستاره ها نگاه میکردیم ، چهارتا بچه ی قد و نیم قد که حسابی با هم رفیق بودیم . خواهرم درخشان ترین ستاره رو نشون میداد و میگفت این ستاره ی منه ، ستاره ی داداش بزرگه رو هیچوقت پیدا نمیکردیم ، انگار فقط خودش میدید . من که نمیتونستم صبر کنم تا نوبتم بشه ، میپریدم تو حرف داداش وسطی و میگفتم اون که از همه بزرگتره مال منه ، داداشم میگفت نمیشه که ، اون ماهه !!!! و من با همون لجبازی بچگونه م میگفتم اما من اونو میخوام ، اون مال منه . خواهرم میگفت چیکارش داری ؟ بذار هرکدومو دوست داره انتخاب کنه و من خوشحال از این که ستاره ی من از همه بزرگتره انگار توی دلم قند آب میشد . شب های بعد اما ماه به مرور کوچیک و کوچیکتر شد تا شبی که دیگه دیده نمیشد . مامان گفته بود هر آدمی یه ستاره برای خودش داره که تا آخر عمر باهاشه ، پس چرا ستاره ی من رفته بود ؟؟!! چیکار کرده بودم که تنهام گذاشته بود ، من که کسی رو اذیت نکرده بودم ! من که همیشه به گلدونا آب میدادم ، من که همیشه پاهای ننجون رو ماساژ میدادم و برای باباجون شعر میخوندم .

شب بعد هم ستاره ی من تو آسمون نبود ، غصه میخوردم اما از دوست داشتنش دست نکشیدم ، تا اینکه دوباره برگشت ، لاغر شده بود اما هنوزم از بقیه بزرگتر و پر نور تر بود ، بعد از اون شب دیگه غصه نمیخوردم ، هر وقت ستاره م میرفت میدونستم که زود برمیگرده ...


هنوزم آرزوهام از اطرافیانم بزرگتره ، هنوزم همه ی سعی ام رو میکنه که کسی رو نرنجونم ، هنوزم گاهی آرزوهام غیب میشن ، هنوزم گاهی غصه میخورم ...

اما هیچوقت دست از خواستنشون نمیکشم  :)

  • آقای بنفش